باريده باران
زمان به چشمى غولآسا ماند
كه در آن
انديشهوار
درآمد و رفتيم.…
نوشتن
كيست آن كه به پيش مىراند
قلمى را كه بر كاغذ مىگذارم
در لحظهى …
این سو
نورى هست كه ما
نه مىبينيمش نه لمسش مىكنيم.
در روشنىهاى پوچ خويش مىآرامد…
استمرار
کمانداران
ورای جهان
قصیدهی کبوتران تاریک
بر شاخههاى درخت غار
دو كبوتر ِ تاريك ديدم،
يكى خورشيد بود
و آن …
خودکشی
خوآن برهوا
قصیدهی اشکها
پنجرهى مهتابى را بستهام
چرا كه نمىخواهم زارىها را بشنوم.
با اين همه، از …
غروب
بدرود
حلقهيى به گرد جهان
اگه همه دختراى عالم دس تو دست همديگه ميذاشتن مىتونستن حلقهيى دور دريا بزنن.…
ادامهی مطلبياد ِ مردهگان
در گوشهيى از تالار
پدربزرگ ايستاده است
در گوشهيى ديگر
ده تن نوهگان او…
سپيدهدمان
تابناك و گشاده دست، فلق خُرد بهارى
تابناك و گشاده دست با هزار چشم …
گل پنجهى مريم
پرندهى كوچك گلْبهى رنگى، بندى بر پاى
بر بالهاى خُرد مواجش
به جانب خورشيد …