به مانوئل انگلز اوريتس
صحنه
دژهاى سر به فلك كشيده.
پهنابهاى عظيم
فرشته:
انگشترى ِ زناشويى را
كه نياكانت به دست مىكردند بردار.
صد دست، زير سنگينى ِ خاك خويش
به بىبهرهگى از آن اندوه مىخورد.
من:
من بر آنم كه در دستان خويش
گل ِ سترگ انگشتان را احساس كنم،
كنايتى از انگشترى.
خواهان آن نيستم.
دژهاى سر به فلك كشيده.
پهنابهاى عظيم.