بر شاخههاى درخت غار
دو كبوتر ِ تاريك ديدم،
يكى خورشيد بود
و آن ديگرى، ماه.
«- همسايههاى كوچك! (با آنان چنين گفتم.)
گور من كجا خواهد بود؟»
«- در دنبالهى دامن ِ من» چنين گفت خورشيد.
«- در گلوگاه من» چنين گفت ماه.
و من كه زمين را
بر گُردهى خويش داشتم و پيش مىرفتم
دو عقاب ديدم همه از برف
و دخترى سراپا عريان
كه يكى ديگرى بود
و دختر هيچ كس نبود.
«- عقابان كوچك! (بدانان چنين گفتم)
گور من كجا خواهد بود؟»
«- در دنبالهى دامن ِ من» چنين گفت خورشيد.
«- در گلوگاه من» چنين گفت ماه.
بر شاخساران درخت غار
دو كبوتر عريان ديدم.
يكى ديگرى بود
و هر دو هيچ نبودند.