شيردلى سرفراز
بر خاك افتاده است
خاك مرطوب در خود جايش نمىدهد
كرمهاى حقير …
اينجا، نور…
زنگار
با سنگ مرمر
چه تواند كرد؟
يا غُل و زنجير
با توفان
يا …
بنا
– آن خانه را چه گونه پى خواهند افكند؟
درهايش را چه كسى بر …
ميعاد
اينجا
پرندهگان نمىخوانند
ناقوسها خاموشند
و يونان نيز
لب فرو بسته
با تمامى ِ …
اين عشق
اين عشق
به اين سختى
به اين تُردى
به اين نازكى
به اين نوميدى،…
و يك لبخند
شب هيچگاه كامل نيست
هميشه چون اين را مىگويم و تأكيد مىكنم
در انتهاى …
سنگنبشتههاى گور
«براى آن كه زندهگان به زندهگى انديشه كنند، سنگنبشتهى گور يكى از كهنترين انگيزههاست. …
ادامهی مطلببوسه
نيمگرم هنوز از رخت و پخت ازاله
بربسته چشم مىجنبى
هم از آن دست …
براى مثال
مگر نه چنين است كه همواره
روزها تهى از عشق است
هر سپيدهدم نابخشودنى…
چشمانداز ِ عريان
چشماندازى عريان
كه ديرى در آن خواهم زيست
چمنزارانى گسترده دارد
كه حرارت تو …
تنها نيستم
پُر
از ميوههايى كه در دهن آب مىشود
آراسته
به هزار گُل ِ گوناگون…
ما دو …
ما دو، دستادست
همهجا خود را در خانهى خويش مىانگاريم
زير درخت مهربان زير …
هدف شعر میبايد حقيقت كارآيند باشد
ديرگاه در شب
رنگى كه شب را تجزيه مىكند
ميزى كه گِردش نشستهاند
جامى بر پيشْبخارى
چراغ، …
راز
ناقوس ِ خالى
پرندهگان ِ مرده
در خانهيى كه همه مىخوابند
در ساعت ِ …
نوميدى روى نيمكتى نشسته
تو باغچهى وسط ِ ميدون، رو يه نيمكت
مردى نشسته كه وقتى رد ميشين …