در سال ۱۹۳۱ میلادی، آلدوس هاکسلی به فکر افتاد تا با نوشتنِ نخستین …
ادامهی مطلباورکت افتاده بر کف اتاق
بی هیچ قطره خونی بر آن
اورکت افتاده، خسته.…
آری، تو نیز میآیی سرانجام
شادیِ کوچکِ عادیِ روزانه
برشی از نان چاودار خواهی …
کسی اینجا نیست
و بدن میگوید: هر آنچه گفته شده
ناگفتنیست. اما هیچکس
به …
گفتی
میان مردهها و زندهها
چیزی
از تن من زیباتر هست
که میان دستهایت …
اما مسیح خم شد
و با انگشت
بر خاک نوشت
و باز خم شد…
روزی میرسد
که باید زیر خودمان
یک خط سیاه بکشیم
و حسابکتاب کنیم.
لحظههایی …
خواب میبینم دوستم نمیمیرد.
آب داخل ریههایش هواست
روی سینهاش مینشینم
دهان به دهانش …
یکدیگر را میشناسیم
روزی روی زمین
دیدمات
من یک طرف زمین راه میرفتم
و …
رفتم و رفتم
تا آب حیات عشق را یافتم و
در چشمان هزار و …