وقتی به نور اشاره میکنند
باید به صدایش اندیشه کنند.
وقتی کسی به مرگ …
ادامهی مطلبدر همهی شهرهای خاک
باران میبارد
و من میتوانم
صورتم را به سمت آسمان …
این سکوت از آنِ ما نیست.
هیچکس این سکوت را آرزو نکردهاست.
هیچکس این …
اگر میخواهی از رائول بدانی
که ساکن این زندانها بود
این سطرهای سخت را …
کافیست که از در درآیی
با گیسوان بستهات تا
قلبم را به لرزه در …
اکنون سیاهیست
کلمات، دیروز بود
در پیشانی ِ باران
در قهقههی کودکانِ دبستانی
که …
بر بادبزنات مینویسم:
دوستت دارم تا فراموشت کنم
فراموشت میکنم
تا دوستت بدارم.…
چه دشوار است
وقتی همهچیز سقوط میکند
سقوط هم.…
نیمی از حقیقت را گفتی؟
میگویند که دوبار دروغ میگویی
اگر نیمِ دیگر را …
برای مکالمه
نخست بپرسید،
بعد گوش کنید.…
نشستم
در سکونی از زمان.
مردابی بود
از سکوت،
سکوتی سفید،
حلقهای عظیم
آنجا …