کافیست که از در درآیی
با گیسوان بستهات تا
قلبم را به لرزه در آوری
تا دوباره متولد شوم و
خود را بازشناسم
دنیایی لبریز از سرود
!السا عشق و جوانیِ من
آه لطیف و مردافکن چون شراب
همچو خورشیدِ پشتِ پنجرهها
هستیام را نوازش میکنی
وگرسنه و تشنه برجا میگذاریام
تشنهی بازهم زیستن و
دانستنِ داستانمان تا پایان
معجزه است که باهمیم
که نور بر گونههایت میافتد و
در اطرافت باد بازیگوشانه میوزد
هر بار که میبینمت قلبم میلرزد
همچون نخستین ملاقاتِ مردِ جوانی
که شبیهِ من است
برای نخستین بار، لبهایت
برای نخستین بار، صدایت
،همچون درختی که از اعماق میلرزد
،از نوازشِ شاخسارانش با بالِ پرندهای
همیشه گویی نخستین بار است
آنگاه که میگذری و
پرهی پیراهنت تنم را لمس میکند
زندگیِ من از روزی آغاز شد
که تو را دیدم
و بازوانت، راهِ دهشتناکِ جنون را
بر من سد کرد
و تو سرزمینی را نشانم دادی
که در آن تنها بذرِ نیکی میپاشند
تو از قلبِ پریشانی آمدی
تا تسکین دهی تب و دردم را
و من درختی بودم که در جشنِ انگشتانت
میسوختم از اشتیاق
من از لبهای تو متولد شدهام
و زندگیام از تو آغاز میشود
این ترجمه به باهار اسدی و نیما فرحبخش تقدیم میشود
درود بر شما
نمی دانم چند وقت است که به کار ترجمه ی شعر سرگرم شده اید
اما گمان می کنم باید بیشتر و بیشتر شعر بخوانید
خیلی شعر بخوانید
منظورم از شعر، سروده های کسانی چون وصیف سگزی، حنظله ی بادغیسی … تا سعدی و مولانا و … تا م. امید و فروغ و ملک الشعرا بهار و … دهخدا هم … است … از من مرنجید هرچند خیلی تند نوشته ام اما دلم اینگونه نیست … چه کنم من همینجوری می نویسم دیگه و اصلا هم گستاخی ندارم به هیچکسی
همچنین از شما خواهش می کنم تا می توتانید در هفت دریای ادب بی مرز پارسی و ادب بومی دیگر زبانهای ایرانی بپردازید
گویا خیلی جوان هستید و مثلا بیست و یکی دو ساله
اما به اینکه ترجمه هاتان را منتشر می کنید خوشبینم
پیروز باشید و سربلند
آخه بی نام و نشان مترجم مگه میخواد انوری و عنصری باشه که بره خنظله بادغیسی رو بخونه تازه مگه به جز چندتا بیت وصیف سگزی چی داره راستی مگه طرف ادعای بازگشت به سبک خراسانی داشته 😀