آن زنبارهی سفید را محترم بدارید!
تن کرختش را ببیند!
«ماه است که میرقصد…
ادامهی مطلبدفن کنید این زن را.
بسیار مردانِ خاموش
به زیر خاک
باید که مراقبش …
به خاطرت میآورم آماندا
آن خیابان بارانی را،
و تو را دوان دوان
به …
آلتات
پروانهایست سیاه.
و هیچ استعارهای درکار نیست:
از پنجره درآمد و
رفت
تا …
مثل یک کوچه عریانی
بالا میروی، گشاد میشوی،
پیچ و تاب میخوری، تنگ میشوی،…
در دامِ چشمها،
چشمانداز و دستخط سبزش
زمین و عشقِ آهکیناش
نور و گردباد …
میچرخند و میچرخند شاهینها
و در آسمان بزرگ
بالهاشان
بلندا میبخشد به هوا.
سر …
گفتی که نمیخواهی در لسآنجلس بمیری.
سی ساله بودی و موهایت سرخ بود.
من …
دوست دارم قبرم در یک پارک باشد،
از قبرهای دیگر خیلی دور نباشد،
پر …
میدانم که بهترینهای فضا و زمان در دستانِ من است،
و نه هرگز پیمانهام …