آن زنبارهی سفید را محترم بدارید!
تن کرختش را ببیند!
«ماه است که میرقصد
در حیاط مرگ.»
تن کرختش را ببینید
سیاه از سایهها و گرگها.
«ماه میرقصد، مادر
در حیاط مرگ!»
چه کسی زخم میزند
اسب سنگی را
در آستانهی خواب؟
«ماه است! ماه،
در حیاط مرگ!»
چه کسی به پنجرههایم خیره میشود
با چشمهای پر ابر؟
«ماه است! ماه،
در حیاط مرگ!»
بگذار در بسترم بمیرم و
گلهای طلایی به خواب ببینم.
«ماه است که میرقصد مادر
در حیاط مرگ!»
آه دخترم،
با بادِ آسمان
سفید میشوم ناگهان!
«باد نیست،
ماه محزون است
در حیاط مرگ.»
چه کسی با این ماه میغریود
از تبر بزرگ دلتنگی؟
«مادر: ماه است، ماه
در حیاط مرگ.»
آه، ماه، ماه
با تاجی از سرو کوهی
که میرقصد، میرقصد
میرقصد در حیاط مرگ.