در ماه سیاهِ سارقان
مهمیزها آواز سر میکنند.
اسب سیاه کوچک،
سوار مردهات را کجا میبری؟
مهمیزهای سختِ رهزنی ساکن
که افسارش را گم کردهاست…
اسب سیاه کوچک،
چه عطر گل چاقویی!
در ماه سیاه،
دامنهی سیررا مورهنا
خونین بود.
اسب سیاه کوچک،
سوار مردهات را کجا میبری؟
مهمیز میزند شب
بر تهیگاههای سیاهاش
که ستارگاناش خلیدهاند.
اسب سرد،
چه عطر گل چاقویی!
در ماه سیاه،
یک فریاد!
و شاخ دراز آتش.
اسب سیاه کوچک.
سوار مردهات را به کجا میبری؟