می‌دانم که بهترین‌های فضا و زمان در دستانِ من است

می‌دانم که بهترین‌های فضا و زمان در دستانِ من است


می‌دانم که بهترین‌های فضا و زمان در دستانِ من است،
و نه هرگز پیمانه‌ام کردند و نه پیمانه خواهم شد.

سفری ابدی را پیاده می‌پیمایم، (همه بیاید و بشنوید)
نشانه‌هایم کتی‌ست ضدباران،
کفش‌های خوب و عصایی بریده از جنگل،
در صندلی من، هیچ یک از دوستانم خستگی در نمی‌کند،
صندلی‌ای ندارم، کلیسایی ندارم، فلسفه‌ای ندارم،
هیچ آدمی را به میزنهارخوری، به کتاب‌خانه یا به بانک نمی‌کشانم
و هر مرد و هر زنی از شما را به بالای تپه می‌برم
دست چپم به دور کمرتان،
دست راستم اشاره‌کنان به مناظر قاره‌ها و جاده‌های عمومی.

نه من و نه هیچ‌کسِ دیگر نمی‌تواند آن راه را برای تو بپیماید
تو خود باید آن را سفر کنی.

دور نیست، در دسترس است،
شاید از زمان تولدت بر آن راه بوده‌ای و از آن بی‌خبر بودی،
شاید همه‌جاست بر خاک و بر آب.

جل و پلاست را جمع‌ کن پسرم، بر شانه‌ بینداز،
من نیز چنین خواهم کرد و بیا با هم به پیش بشتابیم،
در مسیرمان از شهرهای حیرت‌انگیز و ملل آزاد خواهیم گذشت.

خسته اگر شدی، هر دو بار را من برشانه می‌کشم،
کف دست‌ات را بر باسن‌ام تکیه بده،
به وقت خود این خدمت را در حق من جبران خواهی کرد،
چرا که وقتی رفتن بیاغازیم دیگر توقفی در کار نخواهد بود.

امروز پیش از بامداد
از تپه بالا شدم و آسمان پرستاره را تماشا کردم،
و از جانم پرسیدم:
آیا وقتی که آن کرات،
و لذائد و معرفت همه‌چیز را در آنان به بر بگیریم،
سیر خواهیم شد و خرسند؟
جانم جواب داد که نه،
جز این‌که به سطحی دیگر خواهیم رسید و
از آن نیز فراتر خواهیم شد.

تو هم از من سوال‌هایی می‌پرسی و من تو را می‌شنوم
پاسخ می‌دهم که پاسخی نیست،
تو خود باید پیدایش کنی‌.

پسرم، اندکی اینجا بنشین،
شیرینی برای خوردن هست این‌جا
و شیر برای نوشیدن،
ولی همین‌که خوابیدی و
خودت را در جامه‌‌های لطیف نونوار کردی،
تو را به بوسه‌ی خداحافظی می‌بوسم و
دروازه را برای عزیمت‌ات می‌گشایم.

به کفایت رویاهای حقیر دیده‌ای،
حالا چشم‌‌های به‌هم چسبیده‌ات را می‌شویم،
باید به درخشش نور و هر لحظه‌ی زندگانی‌ات خو کنی.

به کفایت از آب‌های کم عمق، هراسان گذشته‌ای
دست بر تخته سنگی کنار ساحل،
حالا من اراده می‌کنم تا شناگری دلیر باشی،
تا در میانه‌ی دریا به آب بجهی،
دوباره برخیزی، به من سر تکان دهی،
فریاد برکشی و
خندان موهایت را به اطراف تکان دهی.

درباره‌ی محسن عمادی

محسن عمادی (متولد ۱۳۵۵ در امره، ساری) شاعر، مترجم و فیلم‌ساز ایرانی است. عمادی در دانشگاه صنعتی شریف، رشته‌ی مهندسی رایانه را به پایان رساند. فوق لیسانس‌اش را در رشته‌ی هنرها و فرهنگ دیجیتال در فنلاند دریافت کرد و تحصیلات تکمیلی دکترایش را در دانشگاه مستقل ملی مکزیک در رشته‌ی ادبیات تطبیقی پی گرفت. او مدیر و صاحب امتیاز سایت رسمی احمد شاملوست. اولین کتابِ شعرش در اسپانیا منتشر شد و آثارش به بیش از دوازده زبان ترجمه و منتشر شده‌اند. عمادی برنده‌ی نشانِ افتخار صندوق جهانی شعر، جایزه‌ی آنتونیو ماچادو و جایزه‌ی جهانی شعر وحشت در اسپانیا بوده‌است و در فستیوال‌های شعرِِ کشورهایی چون فرانسه، اسپانیا، مکزیک، آمریکا، هلند، آلمان، پرتغال، برزیل، فنلاند و ... شعرخوانی کرده‌است. در حال حاضر ساکن مکزیک است. وی اداره تارنمای رسمی احمد شاملو و نشر رسمی الکترونیکی آثار شاملو از جمله «کتاب کوچه» را بر عهده دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.