این چشمها
تنها برای سنجش غیاب
خود را میگشایند.…
زخم خاطرات
اندوه که محو میشود
خاطرات باز میگردند.
هریک به خامهی خویش
زخممان میزند.…
انتظار
سکون
قصد است.
میتوان مانع سفر شد،
ولی که میتواند
منتظر را
باز دارد …
آنچه میگذرد به جا خواهد ماند
آنکه میمیرد
به ایده بدل میشود.
به مردگانت اندیشه کن.
در هر واژه
دو …
یک سنگ قبر
اینجا، خورشید آرمیده است
خالق بامداد
که به روز، نور بخشید
و عصر را …
عشق ورزیدن
بر دروازههای شهری ناشناس
بر دروازههای شهری ناشناس زنی نگهام داشت
از اوخواستم: بگذار بگذرم،
من فقط به …
یک ترانهی ایرلندی
صدايی بر آبها
صدايی بر بادها میچرخد و میگريد:
«آی! چه بادیان اين بادا…
حوصله تو رو ندارم
اونور ستارههای قشنگ…
چی؟
ها… گفتم ازم نخواه هی تو چشات نگا کنم.
چی؟…
چه روزیاست امروز که به آخر نمیرسد؟
مادر و پسر
اما حالا …
شبِ کورِ من
شبِ کورِ من. رویای تنِ شفاف مثالِ درختی شیشهای.
هراسِ جستنِ چشمهای تو در …
چشمها
چشمها
حرف میزنند
یا همینکه خود را میگشایند
هرچه باقی مانده را
بیرون میریزند.…