بر دروازههای شهری ناشناس زنی نگهام داشت
از اوخواستم: بگذار بگذرم،
من فقط به درون میروم و بیرون میآیم
و دوباره به درون میروم و
بیرون میآیم
چرا که چون هر مردی
از تاریکی هراسانم.
اما او به من گفت:
من چراغها را روشن گذاشتم.
بر دروازههای شهری ناشناس
اثری از : محسن عمادی ولادیمیر هولان