پرندهى كوچك گلْبهى رنگى، بندى بر پاى
بر بالهاى خُرد مواجش
به جانب خورشيد …
سپيدهدمان
تابناك و گشاده دست، فلق خُرد بهارى
تابناك و گشاده دست با هزار چشم …
ياد ِ مردهگان
در گوشهيى از تالار
پدربزرگ ايستاده است
در گوشهيى ديگر
ده تن نوهگان او…
حلقهيى به گرد جهان
اگه همه دختراى عالم دس تو دست همديگه ميذاشتن مىتونستن حلقهيى دور دريا بزنن.…
ادامهی مطلبسبدها
دلال گُل
سبدش را با خود به باغ برد
و با انبوه ِ عطرهايش…
بدرود
غروب
قصیدهی اشکها
پنجرهى مهتابى را بستهام
چرا كه نمىخواهم زارىها را بشنوم.
با اين همه، از …
خوآن برهوا
خودکشی
قصیدهی کبوتران تاریک
بر شاخههاى درخت غار
دو كبوتر ِ تاريك ديدم،
يكى خورشيد بود
و آن …