اگر باران طفل لرزان از سرمايي را
در كنار بخاري بي هيزمي ببيند
اشكهايش …
ادامهی مطلببدان كه اين ديوارها براي جدا كردن ما كافي نيست
اين ميله ها
اين …
«… سرانجام فرا رسید آن دم
که انسان باید عمل میکرد
یا …
چراغ سبز روی میز سوسو میزند.
همان حرفهایی را به من میزنی
که آن …
به نظریهای دست یافتهام و خانه منبسط میشود:
پنجره آزادانه تکان میخورد
تا در …
مریض بودم،
در تختی از کاغذهای کهنه دراز کشیده بودم
وقتی با خرگوشهای سفید …
راه و بیراهِ رفته، گذشتههای گذشته
و بلند و طولانی شبهای تنهایی
نور خورشید …
و اگر نجنگیم
اگر نایستیم
همصدا نشویم و به یکدیگر پیوند نخوریم
و گر …
پرندهٔ آزاد
بر پشت باد میپرد
و در مسیر رود پرواز میکند
تاهمان مقصد …
پاهایم را در آن پاپوشهای کوچک یادم هست
انگار دو پرندهٔ ترسان… زمین چنان …
گل نرگسی در میان گلهای زیبای همیشه
یکی برخلاف دیگران! و دخترک خواست که …
هیچچیز نمیتواند
ما را جوان نگه دارد، تو میدانی
هیچ زن و مرد جوانی …
ستارههای ناگهانیم ما
من و تو که فوران میکنیم
زیر پوست یکدیگر، این آبی …