گل نرگسی در میان گلهای زیبای همیشه
یکی برخلاف دیگران! و دخترک خواست که گل را بچیند
خم شده بود که گل را بچیند،
وقتی بیرون جهید از زمین
سوار بر ارابهٔ درخشان و هولناک خود، مرد،
و حق خود را طلب کرد.
تمام شد. هیچکس صدایش را نشنید.
هیچکس. دخترک از گلهاش جدا شده بود.
(یادت باشه: مستقیم میری مدرسه.
حواستو جمع کن بیخودی واسه خودت پرسه نزن
با غریبهها حرف نزن
از دوستات جدا نشو. سر تو بنداز پایین.)
و اینگونه است که به همین سادگی حفره دهان باز میکند.
اینگونه است که پای کوچکی در زمین فرو میرود.