کوردوبا
دور و تنها.
یابوی سیاه، ماه بزرگ،
و زیتونها در خورجینام.
راه را …
میخوام از نقره باشم، مادر!
«سردت میشه خیلی
پسرم.»
میخوام از آب باشم، مادر!…
سکوت، چنان که پیش از آفرینش.
دود از سقفها بیرون میزند.
با نجوایی قناس…
برای سکونت در خانه نیست که خانه میسازیم
برای سکونت در عشق نیست که …
از این سادهتر نمیشود
و هنوز پیچیده است.
از آنِ چه کسی هستی ای …
دختر عریان آفتاب میگیرد
شاخهها بهدشواری
تنش را میپوشانند.
به سوی آفتاب میگشاید تنش …
ادامهی مطلبتنها چیزی که میدانیم
هماناست که متحیرمان میکند:
اینکه همه چیز میگذرد
چنانکه هرگز …
میخواست آتش را با آتش خاموش کند.
جان داد در جنگلهای ویتنام،
بیهوده.…
یک قطره باران بر شاخههای تاک میلرزید.
تمام شب در آن رطوبت دلگیر بود…
چند کلمه مینویسم
و همان کلمات
حالا چیز دیگری میگویند
مقصود متفاوتی را میرسانند…