قطره خونی بر برف
همان تصويریاست
که بيش از همه دوست میدارم.
در آن برهنه میکنم خود را
ابداع میکنم خود را
چشم پوشيده بر تعلیم نزاکت و حیا
و هرچه بيرون اين خشونت است.
چنان لبخندی بیرحم و عبث
که پیشکش میشود به شکستخورده دشمنی .
يا وقتی میآيی،
دهانت هنوز نمناک است
و بیتفاوت،
نگاه میکنم که میگذری.
قطره خونی بر برف
در خود فراهم کردهاست
هر آنچه را که انتظار میکشم
خمیده بر زانوانم
در سربیِ این سکوت .