از این سادهتر نمیشود
و هنوز پیچیده است.
از آنِ چه کسی هستی ای شعر؟
پیروزیات، شکستات؟
چه کسی تو را در این دفترچهی آبی حمل میکند؟
پیشگویی هستی یا اعتراف؟
یا ژوکری با صدایی انسانی؟
قالبها را با ماسههای خیس پر میکنی؟
از کجا آمدهای؟
تا کجاها میرسد «چرا»یت؟
صلیب جهان را بر دوش میبری
یا کره اسبها را به چرا؟
رنج یا بازی؟
یا اندوهی بازیگوش؟
سالومهای رقصان در خودفریبی؟
به دنبال چه میگردی؟
چه میجویی اینجا، یک شعبده؟
کلماتی فریبنده که همدیگر را میفریبند؟
زمان، درهای سنگین را
بر هرچه در زمان رخ دادهاست،
خواهد بست.
در فراسوهای کرانههای جاویدان فروتنی
آنجا که بچهای غازهای وحشی را تیمار میکند،
تنها آیینی که به ناماش میارزد.
و تو؟
آیا هنوز شرم غزالان را می شناسی؟
یا دیگر نمیتوانی به زانوان حیرت برسی؟
(هرچه کمتر داشته باشی، گرانتر میپوشی)
دیگر تعقیب نمیکنی
هرآنچیزی را که به تو داده نشد؟
چیزی در ما پیر شدهاست؟
پر کشیدهاست به جنوبها؟
آیا هرچه در جهان است، دیگر
یا مستهلک شدهاست
یا مصرف؟
از آن پس
ای شعر،
نه جسم مقدسات
که تنها
بوی عطرهایت به مشام میرسد.