باشد که بدانند دانایان، آنرا که میتوانند بدانند.
و خفتگان، همچنان خفته بمانند.…
به تو نام می بخشم
به تو نام میبخشم، ای واقعیت،
و در نامات دوباره زاده میشود
آن عمیقِ …
نیایش
آه ای صدا، صدای یکتا: تمام تهیای دریا،
تمام تهیای دریا کافی نیست،
تمام …
تنم
چرا که تنم
چنان درخشان بود و مطمئن
چنانکه شیری سرفراز
در چمنزار بامداد.…
این چشم انداز
این چشمانداز به قلمموی شفق
چنان باد است
بر ویولن جانم.
وضوح خاموش و …
شعری میانِ موجهای زادهی این روز
تو هرگز
تنهایی، آری
ولی تو هرگز.
غیاب،
ولی تو هرگز:
نورِ ساکنِ بیپایان
زیر ماهِ …
نیستی!
نمی ارزد
هرچه میماند از امروز
نمیارزد
زندگی را، مرگ را،
مرا، هیچکس را.…
پا به جهان نهادهایم
پا به جهان نهادهایم
تا به یاد آوریم و به یاد بمانیم
گریه کنیم …
به رویا
خفته بودم و او
درگشود به رویاهای من.
به تاراج برد رویایی را که …
شعر
شعر چشم گریان است
شانهی گریان است
چشم گریان شانه است
دست گریان است…
غیابت
نمیدانستم که
نداشتنت میتواند شیرین باشد چون
صدا کردنت برای اینکه بیایی هرچند
نمیآیی …
شاخهای که میشکند
ای دریا
ای دریا
خود را به تو میبخشم
افکارت را از دور میخوانم
انگشتان خمیدهی …