ای دریا
خود را به تو میبخشم
افکارت را از دور میخوانم
انگشتان خمیدهی دعوتگرت را از کنارهی ساحل میبینم.
باور دارم که بی لمس من
به خویش باز نمیگردی
بیا با هم صفایی بکنیم
برهنه میشوم
شتابان مرا ببر
دور از نگاه خاک
سوار بر نازبالشت
در گهوارهی مواجات تابم بده
به رطوبت عاشقانهات مرا بیافکن
جبران خواهم کرد.
دریای امواج وسیع
دریای تنفس عمیق و نفسهای متلاطم
دریای نمک زندگانی و
گورهای نگشوده، گورهای همیشه آماده
ای زوزهکش و پیمانهکشِ توفانها
دریای نازکطبع و هوسباز
با تو کامل میشوم
من هم از یک حالت و از تمام حالاتام.
شریک هجوم و گریز آبم
ستایندهی دلجویی و نفرت
ستایندهی مشفقان و آنان
که میآرمند در آغوش یکدگر.
من آنم که به همدردی آدمیان شهادت میدهم
(میشود آیا سیاههی اشیای خانه را بنویسم و
از خانهای که نگاهشان میدارد، چشم پوشی کنم؟)
تنها شاعر فضیلت نیستم من
و تقوا ندارم از شاعر شرارت بودن.
چیست آن های و هوی گناهکاری و تقوا؟
مرا به پیش میراند هم شر و هم اصلاح شر
به هر دو بیتفاوتام.
نه عیبجوست خرام من و نه منکر
تر میکنم ریشه هرچه رسته را.
هراسِ خنازیر داشتی از این آبستنی بیپایان؟
گمان میکردی که قوانین فلک هنوز باید حک و اصلاح شوند؟
توازن را درمییابم در یک سو
توازن را درمییابم در سوی دیگر هم.
آیینهای منعطف همانسان سودمندند که آیینهای محکم
افکار و اعمال امروزند
که بیدارمان میکنند و به حرکتمان در میآورند
همین لحظه را که از پسِ میلیونها و میلیونها سال به سوی من آمده
از خودش و از همین دم نیکوتر نمییابم.
چندان مایهی حیرت نیست
در هرچه دیروز خوش به رفتار آمده است و امروز هم میآید
حیرت آنجاست
که همیشه و همیشه میانمایه یا کافری خواهد بود.