و از دل سرسبزیها
ندا در آمد:
میان جان و حواس
مغاکی میگسترد.
تنها …
ریشه ی تلخ
غزل عشق تاریک
عاشقانه ای برای سانتیاگو
یار شیرین من
باران میبارد در سانتیاگو.
خورشید را به سایه روشن میکنند
کاملیاهای …
چرا آن تصویر چنین به دنبالم دوید؟
چرا آن تصویر
چنین به دنبالم دوید؟
میان گودالهای گل و لای
تنههای خشک …
صدا
و صدا
بدل شد به رگباری از باد
و به جنگل درختان قان گریخت…
هر چه بیشتر میبینم…
هر چه بیشتر میبینم، بیشتر کلمه کم میآورم
و چقدر میخواهم داشتهباشمش
وقتی که …
عصر طلایی عشق
دستهای من عاشقاند
افسوس، دهانم عاشق است و
نگاه کن
ناگهان میفهمم
که اشیا …
من
پرندهای چهاربالم من
شتری بیکوهان
و آسمانی با دو خورشید،
ابری که میبارد بر …
ساکنان این لحظه
تنها زمان حال خاطره دارد.
آنچه بوده، ناشناخته است.
مردگان همیشه بین خود جابجا …
مکزیک منتظر است
بارالها
بارالها
یاریمان کن تا میوه را تصور کنیم
تصویر محض ملاحت را
و لمس …
حیات من
چه دشوار
طولانیکردن همهچیز
از یک حیات،
چه دشوار
کوتاه نهادن همهچیز
ای حیات …
کتاب
ای کتاب،
نخواه که بمانی به هر گوشه،
در تنهایی.…
ترانهی کوتاه
ترانهی کوتاه، ترانهی کوتاه،
بسیار، بسیار،
عین ستارگانِ آسمان
عین شنهای ساحل
عین علفهای …
شرق
ترازوی ماه
که به شمال اشاره میکند
(رنگی).…