همه می دانند
که مکزیک کشوری خیالی است.
می روم،
وقتی همه خوابند.
وقتی علف هنوز استوار و زرد است،
وقتی صدای هیچ فاتحی
به من نمی گوید برگرد.
وقتی آخرین تگرگ
آخرین درخت را از هم میدرد.
منتظر من است مکزیک.
چمدانم آماده است.
خواهم رفت
سپیده دم
در دمادم اعدامها.
می روم،
وقتی بتوانم این در را بگشایم
از درون،
وقتی میتوانم
هلهله را بشنوم
از پشت دیوارها
هنگام که قدمهایم را شماره می کنم.
مکزیک منتظر است.