با رنج بسیار، با یک بند انگشت پیشرفت در سال،
در دل صخره نقبی …
بازگشت | اکتاویو پاز
در میانهی راه ایستادم
به زمان پشت کردم
و بهجای ادامهی آینده
ــ که …
شبانه | اکتاویو پاز
شب، چشمان اسبان که در شب میلرزند،
شب، چشمان آب در کشتزاری خفته،
شب …
نه کلیشه های بیشتر ا اوکتاویو پاز
چهره ی زیبا
مثل آفتابگردانی ست که گلبرگ هایش را؛ رو به خورشید می …
نه آسمان نه زمین | اُکتاویو پاز
به دور از آسمان
به دور از نور و تيغهاش
به دور از ديوارهاى …
فراسوی عشق | اُکتاویو پاز
همه چيزى مىهراساندمان:
زمان
كه در ميان پارههاى زنده از هم مىگسلد
آنچه بودهام …
باد و آب و سنگ | اُکتاویو پاز
آب سنگ را سُنبید
باد آب را پراکند
سنگ باد را از وزش بازداشت.…
آزادی
كسانى از سرزمينمان سخن به ميان آوردند
من اما به سرزمينى تهىدست مىانديشيدم
به …
زاده میشود از من
بیست و ششم: عاشقانه
شفاف تر
از این آب که میچکد
از میان انگشتان به هم گره کردۀ …
کنسرت در باغ
باريده باران
زمان به چشمى غولآسا ماند
كه در آن
انديشهوار
درآمد و رفتيم.…
نوشتن
كيست آن كه به پيش مىراند
قلمى را كه بر كاغذ مىگذارم
در لحظهى …
این سو
نورى هست كه ما
نه مىبينيمش نه لمسش مىكنيم.
در روشنىهاى پوچ خويش مىآرامد…
استمرار
تماس
دستهاى من پردههاى هستى تو را از هم مىگشايد
در برهنهگى ِ بيشترى مىپوشاندت…
پگاه
دستها و لبهاى باد
دل آب
درخت مورد
اردوگاه ابرها
حياتى كه هر روز …