آب سنگ را سُنبید
باد آب را پراکند
سنگ باد را از وزش بازداشت.
آب و باد و سنگ.
□
باد پیکر سنگ را بسود
سنگ فنجانی لبالب از آب است
آب ِ رونده به باد میماند.
باد و سنگ و آب.
□
باد آوازخوانان میگذرد از پیچ و خمهای خویش
آب نجواکنان میرود به پیش
سنگ گران آرام نشسته به جای خویش.
باد و آب و سنگ.
□
یکی دیگری است و دیگری نیست.
از درون نامهای پوچ خود میگذرند
ناپدید میشوند از چشم و روفته از یاد
آب و سنگ و باد.