شفاف تر
از این آب که میچکد
از میان انگشتان به هم گره کردۀ تاکها
اندیشۀ من پلی میکشد
از خودت به خودت
خودت را ببین
واقعیتر از تنی که در آن ساکنی
جای گرفته در مرکز ذهن من
تو زاده شدی که در جزیرهای زندگی کنی.
اثری از : اکتاویو پاز کامیار محسنین
شفاف تر
از این آب که میچکد
از میان انگشتان به هم گره کردۀ تاکها
اندیشۀ من پلی میکشد
از خودت به خودت
خودت را ببین
واقعیتر از تنی که در آن ساکنی
جای گرفته در مرکز ذهن من
تو زاده شدی که در جزیرهای زندگی کنی.
تلخي لبخند ژكوند در آينه شعر استاد امير عاملي
حالا زنی در تابلو ما را تماشا می کند
دارد حضور خویش را انگار امضا می کند
راز نگاهش را ببین، چشم سیاهش را ببین
حرفی به لب دارد ولی، این پا و آن پا می کند
نقاش زن! حرفی بزن، از رازهای او بگو
گر تو نگویی عاقبت او راز افشا می کند
دو مست در دو چشم او، پیمانه برهم می زنند
امروز و فردا آخرش یک روز لب وا می کند
می گوید اسرار تو را، با رنگ آزار تو را
او هم قلم می گیرد و، او نیز غوغا می کند
لبخند تلخش را ببین، با یک نگاه ملتمس
چشمش گواهی میدهد، دارد تمنا می کند
تنهای تنها سالها، در موزه ای زندانی است
یک چشم می گوید سخن یک چشم حاشا می کند
باور ندارد ما همه هستیم آدم آهنی
اسرار خود را پیش ما بیهوده افشا می کند
افتاده در قاب قفس مانند زن های دگر
چیزی نمی گوید اگر، دارد تماشا می کند
[ شنبه بیست و یکم بهمن 1391 ] [ 17:20 ] [ قیصر منزوی ]
نظر بدهید
عجیب زیبا بود مممنونم .
شعر عالی بود و ترجمه روان ، سپااااس