۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبصعود میکنی
صعود میکنی سوسوزنان به برق لبها و گودیهای زیرچشم! من از راه رگهایت بالا میروم مثل سگی زخمی که در پیادهروهای نرم پناه میجوید. تو گناهی ای عشق در این جهان! و بوسهام نوک براقِ شاخ شیطان است، بوسهام که خود آیینی مقدس است! مسرحالبصر است …
ادامهی مطلب