۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلباطمینان
اطمینان به عینک و نه به چشم به پله و حاشا که به گام به بال و نه به پرنده و تنها به تو، به تو تنها، به تو تنها. اطمینان به شر و نه به شریر به جام و حاشا که به شراب به جسم …
ادامهی مطلب