۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلببه روز تدفین
«اگر نمیتوانی باران باشی ای عشق من درختی باش درختی شاداب و سبز، درختی باش! و اگر نمیتوانی درخت باشی ای عشق من صخرهای باش صخرهای خیسِ شبنم صخرهای باش! و اگر نمیتوانی صخره باشی ای عشق من ماه باش ماهی که عاشقی به رویا دیدهاست …
ادامهی مطلب