۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلببرای ویکتور خارا
وقتی به نور اشاره میکنند باید به صدایش اندیشه کنند. وقتی کسی به مرگ میاندیشد باید که در نورش منتظر بماند کسی که در گوشت و پوست زاده میشود چنان که راه و چنان که لعنت. آوازش در پرواز هوایی دیگر است که با نور میآمیزد. …
ادامهی مطلب