۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبهمهی دنیا را دیدهام | هرمان د کونینک
همهی دنیا را دیدهام
اما عاشق یک شهر هستم
و در این شهر عاشق خانهایی
و در این خانه عاشق اتاقی
و در این اتاق عاشق تختخوابی
و در این تختخواب عاشق زنی
و در این زن عاشق زانوانی
و بر این زانوان عاشق مرواریدی.