۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلباولیس | نونو ژودیس
و چنین است که میرسم به این کرانه که تنها مردگان در انتظار مناند از لابلای درختان نگاهم میکنند برگهای خشک دستانِ پیش آمدهی آنهاست مینشینم بر سنگ رودخانه و گوش میسپارم به گلایههایشان میگویم: «هیچ چیز نمیتواند آرامتان کند.» و گریههاشان جاری میشود با آب، …
ادامهی مطلب