• هفت شعر عاشقانه در جنگ

    هفت شعر عاشقانه در جنگ

    ۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مى‌كرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مى‌شناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مى‌كشيد. زي&…

  • شعر معاصر یونان | مقدمه

    شعر معاصر یونان | مقدمه

    اين مجموعه از شعر معاصر يونان شامل آثار دو تن از شاعران نامدار آن سرزمين، به طور مشخص دو دوره‌ى رنجبار و سياه تاريخى را كه بر…

  • ترانه‌ی گارد سیویل اسپانیا

    ترانه‌ی گارد سیویل اسپانیا

    بر گرده‌ى اسبانى سياه مى‌نشينند كه نعل‌هايشان نيز سياه است. لكه‌هاى مركب و موم بر طول شنل‌هاشان مى‌درخشد. …

  • فدریکو گارسیا لورکا | مقدمه

    فدریکو گارسیا لورکا | مقدمه

    به خون سرخش غلتيد بر زمين پاكش فرو افتاد، بر زمين خودش: بر خاك غرناطه! آنتونيو ماچادو، جنايت در غرناطه رخ داد     فدريكو گارسي…

  • مقدمه بر شعر آمریکای سیاهان

    مقدمه بر شعر آمریکای سیاهان

    …چرا كه شعر گفتار حكمت‌آميز ِ خون است، آن درخت گلگون ِ درون انسانى كه مى‌تواند كلمات ملال‌آور را به غنچه مبدل كند و از آن همه …

  • همچون کوچه‌ای بی‌انتها | مقدمه

    همچون کوچه‌ای بی‌انتها | مقدمه

    اشاره تذكار اين نكته را لازم مى‌‏دانم كه چون ترجمه‌‏ى بسيارى از اين اشعار از متنى جز زبان اصلى به فارسى درآمده و حدود اصالت‏&#…

  • مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس

    مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس

    در ساعت پنج عصر. درست ساعت پنج عصر بود. پسرى پارچه‌ى سفيد را آورد در ساعت پنج عصر سبدى آهك، از پيش آماده در ساعت پنج عصر باقى همه مرگ بود و تنها مرگ …

جدیدترین نوشته‌ها

وقتی که ادبیات کسب‌وکار می‌شود

وقتی که ادبیات کسب‌وکار می‌شود

  در سال ۱۹۳۱ میلادی، آلدوس هاکسلی به فکر افتاد تا با نوشتنِ نخستین رمان دُژستانیِ (خراب‌آبادی/دیستوپیایی) خود به رویارویی طنزآمیز با رمان‌های ناکجاآبادیِ (اتوپیایی) اچ. جی. ولز برود. نامِ کنایه‌آمیزِ رمانش را از حرفِ میراندا در نمایشنامه‌ی توفانِشکسپیر گرفت و در آن برخلاف رمان‌های ناکجاآبادی خوش‌بینانه، …

ادامه‌ی مطلب
اورکت | میلان جورجویچ

اورکت | میلان جورجویچ

اورکت افتاده بر کف اتاق بی هیچ قطره خونی بر آن اورکت افتاده، خسته. چروکیده و دور انداخته شده اورکت! اورکت! اورکت! برادر عزیزم برخیز لااقل زانو بزن کنار میلان جورجویچ خودت! برادر عزیزم! نگاهبان تنهایی‌ام گرگ باران‌دیده، برف‌ها خورده لعنت‌ها و تملق‌ها شنیده بلند شو! …

ادامه‌ی مطلب
شادی کوچک | میلان جورجویچ

شادی کوچک | میلان جورجویچ

آری، تو نیز می‌آیی سرانجام شادیِ کوچکِ عادیِ روزانه برشی از نان چاودار خواهی بود یا لیوانی پر از شیرِ خنک و چون ابرهای تار در آسمان پرواز کنند و خوشید خندان سرک بکشد حس می‌کنم تو را، روی زبانم حتا بر سقف دهانم پس برای …

ادامه‌ی مطلب
شب‌های سفید | پل آستر

شب‌های سفید | پل آستر

کسی اینجا نیست و بدن می‌گوید: هر آنچه گفته شده ناگفتنی‌ست. اما هیچ‌کس به خوبی یک بدن نیست و آنچه بدن می‌گوید هیچ‌کس نمی‌شنود جز تو. شب و دانه‌ی برف. تکرارِ یک قتل لابلای درخت‌ها. قلم بر زمین می‌لغزد: دیگر نمی‌داند چه پیش خواهد آمد، و …

ادامه‌ی مطلب
گفتی… | ای. ای. کامینگز

گفتی… | ای. ای. کامینگز

گفتی میان مرده‌ها و زنده‌ها چیزی از تن من زیباتر هست که میان دست‌هایت بگیری [و آرام بلرزد؟] چیزی نگفتم خیره در چشم‌هایت جز این که هوا بوی همیشه می‌داد و هرگز … و میان پنجره‌ای که حرکت می‌کرد [طوری که انگار انگشت‌هایی سینه‌های دختری را …

ادامه‌ی مطلب
رساله‌ی بی‌نشان | تادئوش روژه‌ویچ

رساله‌ی بی‌نشان | تادئوش روژه‌ویچ

اما مسیح خم شد و با انگشت بر خاک نوشت و باز خم شد و بر خاک نوشت مادر! این‌ها چه کودک‌اند و ساده‌لوح چه معجزه‌ها که نشان داده‌ام چه کارهای بیهوده و احمقانه که کرده‌ام اما تو می‌فهمی و بر پسرت می‌بخشی از آب شراب …

ادامه‌ی مطلب
روزی می‌رسد | مارین سورسکو

روزی می‌رسد | مارین سورسکو

روزی می‌رسد که باید زیر خودمان یک خط سیاه بکشیم و حساب‌کتاب کنیم. لحظه‌هایی که می‌شد شاد باشیم. لحظه‌هایی که می‌شد زیبا باشیم. لحظه‌هایی که می‌شد بی‌نظیر باشیم. بارها و بارها کوه‌ها و درخت‌ها و رودخانه‌هایی را ملاقات کردیم [یعنی حالا کجا هستند؟ اصلا زنده‌اند؟] جمع …

ادامه‌ی مطلب
خواب می‌بینم | مارتا رودز

خواب می‌بینم | مارتا رودز

خواب می‌بینم دوستم نمی‌میرد. آب داخل ریه‌هایش هواست روی سینه‌اش می‌نشینم دهان به دهانش می‌گذارم درونش خشک است آب برکه روی ماسه ها خشک می‌شود. در این خواب دوستم نمی‌میرد. فردا سی و پنج ساله می‌شود هدیه‌هایش را باز می‌کند شمع‌ها را فوت می‌کند شوهرش، بچه‌هایش، …

ادامه‌ی مطلب