۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلباما چنین نخواهم کرد | امیلی دیکنسون
آسمانها نمیتوانند رازشان را نگه دارند به تپهها میگویند و تپهها به باغها و باغها به نرگسها پرندهای که گذارش از آن طرف میافتد همه را آهسته میشنود اگر پرندهی کوچک را رشوهای دهم کسی چه میداند شاید بگوید اما چنین نمیکنم ندانستن نیکوتر است اگر …
ادامهی مطلب