۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبچشمانداز
پهنهی زیتونزار همچون بادزنی بسته میشود و میگشاید. بر فراز زیتونزار آسمانی فروریخته، و بارانی تیره از ستارهگان سرد. بر لب رود جگن و سایه روشن میلرزد. هوای تیره چنبره میشود. درختان زیتون از فریاد سنگین است، و گلهیی از پرندهگان اسیر دُم ِ بسیار بلندشان را در ظلمات میجنبانند.
ادامهی مطلب