کشوها از اشیای نفیس لبریزند ولی ما، آرام آرام به ایدهها عادت میکنیم این …
ادامهی مطلبدستهای تو
گرمایشان بینام است گرمای تو هم. هیچکس روی درختان اسم نمیگذارد من هنوز به …
ادامهی مطلبدر آرزوی لمس
دستم را دراز میکنم در آرزوی لمس، به سیمی مسی بر میخورم که جریان …
ادامهی مطلبشهر سانتیاگو
چرا در شهر سانتیاگو پسرها لبخند میزنند و درختان با مهربانی به من خوشآمد …
ادامهی مطلببازی
نازنین، میان کلمات و پروانهها برایت خواهم رقصید از درختان برایت شاخهی نوری خواهم …
ادامهی مطلبدر اعماق
نمی دانم چگونه با کلمات بیانش کنم برای هیچچیز غم نمیخورم با کلمات مگر …
ادامهی مطلبمیل
در باران نگاهت غرورم رام میشود و در میانهی راه کام به انس بر …
ادامهی مطلببر بام نیویورک
خوب، میبینی می توانی مرا همسرت بخوانی میتوانی مرا بر بلندترین بام نیویورک جا …
ادامهی مطلبمیوه
چون میوه بر شاخهای احساس سنگینی میکنم بگذار میوهی تابستانی آرام آرام سر بخورد …
ادامهی مطلبابتذال
پنج دقیقه پیش از تولدم، هنوز بدنیا نیامدهام. هنوز میتوانم برگردم به نزاییدگیام. حالا …
ادامهی مطلبپیراهن
برای آخرینبار پیراهن پدرم را میشویم که مردهاست. پیراهن، بوی عرق میدهد. بوی عرق …
ادامهی مطلبپدر
پدر همهی زندگیش را آواز خواند. وقتی جوان بود در ورشو تمام زمستان در …
ادامهی مطلبشب عشق
شب عشق بديع چون کنسرتی از ونيز کهن در نواختن سازهای شگفت، سالم چون …
ادامهی مطلبسرما
نامادری بدی بود. حالا در پيری چه جانکاه میميرد در کلبهای خالی. میلرزد مثل …
ادامهی مطلبزندگی
حلقهزدهام، در يک توپ چون سگی که سردش است. که به من خواهد گفت …
ادامهی مطلبخارجیها
يک اندازه شادم میکنند: اينکه تو میآيی يا میروی يعنی تو به من دو …
ادامهی مطلب