پنج دقیقه پیش از تولدم، هنوز بدنیا نیامدهام. هنوز میتوانم برگردم به نزاییدگیام. حالا ده دقیقه قبل است حالا یک ساعت قبل از تولد است بر میگردم میدوم به زندگیام با علامت منفی.
از میان نزاییدگیام راه میروم انگار در تونلی با چشماندازهای غریب ده سال قبل صد و پنجاه سال قبل قدم میزنم، کفشهایم تقتق میکنند در سفری خیالی از میان اعصاری که در آن منی در کار نبود.
چه طولانیاست زندگی معکوس من هستینداشتن، چقدر شبیه بیمرگی است.
اینجا دورهی رمانتیسیسم است، که ممکنبود دختر ترشیدهای باشم. حالا دورهی رنسانس است و میتوانم همسر زشت و بیعشق شوهری شریر باشم. حالا دورهی میانهاست، که به میخانهای آب میبرم. هنوز پیشتر میروم عجب انعکاسی… کفشهایم تقتق میکنند در میان زندگی معکوسم در میان معکوس زندگی. به آدم و حوا می رسم هنوز چیزی دیده نشدهاست، تاریک است. حالاست که هستینداشتنم بمیرد با مرگ مبتذل داستانی ریاضی. با ابتذال مرگی که اگر حالا بهدنیا آمده بودم زندگیام میداشت.