۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبآب
كفى آب بر صخره، كفى آب صافى شده از سكوت و از مراقبهى پرندهگان در سايهى درخت ِ غار. جنگاوران در نهان از آن سيراب مىشوند همچون پرندهگان سر بلند مىكنند و مادر ِ تيره روز ِ خويش يونان را سپاس مىگذارند.
ادامهی مطلب