۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلببیم ها
این دیوار سفیدوجود دارد و بر فراز آن آسمان که خود را می آفریند سبز،بی انتها، غیر قابل لمس فرشتگان در آن شناورندو ستارگان نیز با همه بی تفاوتی شان این ها واسطه های من اند با جهان خورشید بر این دیوار از هم می …
ادامهی مطلب