۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبزنگها
زنگهای کوچک میآویزد بر دستگیرهی در و منتظر تنفس باد میماند. کسی نمیآید. وقتی سرانجام باد برمیخیزد زنگهای مراسم تدفین به صدا در میآید، پرتوان.
ادامهی مطلب