من یک زن ام ، نه بیشتر نه کمتر
زندگی می کنم
زندگی
همین طور که هست
قدم به قدم
تا یپوش ام !
کرک هایم را می بافم
نه برای به سر رساندن
قصه ی هومر ، نه برای خورشید اش.
و می بینم آنچه را می بینم
هر آنچه هست، به شکل خودش
هر چند، گاهی زل می زنم
به تاریکی
تا نبض نابودی اش را بگیرم،
و فردا می نویسم
روی صفحه های دیروز
هیچ صدایی
به جز پژواک نیست
من عاشق ابهام ناگزیز
“نیستیِ پرنده هام”
که شبسفری گفت …
نیستی پرنده ها
بر سراشیب گفتگو
روی سقف روستاها
من زنم ، نه بیشتر نه کمتر
شکوفه های بادام ، پروازم می دهند
درماه مارس، از بالکن ام
درآرزوی آنکه آرام می گوید:
” لمس کن مرا ، اسب هایم را به چشمه می آورم”
گریه می کنم بی هیچ دلیلی و تو را دوست دارم
همانکه هستی ، نه با ادا
نه بی حاصل
و از شانه های من صبح بر تو بر می خیزد
و در تو می افتد، در آغوشت که می گیرم ، شب .
یک نفر نیستم
دیگری هم
نه! من ، خورشید نیستم
ماه نیستم
من یک زن ام ، نه بیشتر نه کمتر
دوست دارم دوستم بدارند
همانی که هستم
نه مثل یک عکس رنگی
روی کاغذ و یک ایده
پرداخت شده توی شعری به قصد دلالی…
من جیغ لیلا را از دورها می شنوم
از اتاق خواب : ترکم نکن
اسیر قافیه ی شب های قبیله ای
مرا چون سوژه ای به آن ها نسپار
من یک زن ام ، نه بیشتر نه کمتر
من همانی ام که هستم همانطور
که تو همانی که هستی
در تو زندگی می کنم ، تا تو ، برای تو
من شفافی ناگزیز معمای مشترکمان را دوست دارم
من از آن توام وقتی از شب بیرون می زنم
اما زمین ات نیستم
مسیر ات…
من یک زنم ، نه بیشتر نه کمتر
و خسته ام
از چرخه ی زنانگی ماه
و گیتارم ، ناکوک می شود
سیم
به سیم
من یک زن ام ، نه بیشتر نه کمتر
مرسی باهار جان :)))
واقعا مزخرف ترجمه شده