۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلببرج های بلند
برجهای بلند. رودهای بلند. پریچهر، حلقهی عروسی را بگیر پدربزرگهایت برایت آوردهاند. هزار دست به زیر خاک دلشان برایش تنگ میشود. من، میخواهم در دستهایم گل بیشمار انگشتان را لمس کنم و اشارات حلقه را. خودش را نمیخواهم. برجهای بلند. رودهای بلند.
ادامهی مطلب