تو آنجا میايستی
در ميانهی رويای دو غزال،
از نفسافتاده،
از شعر میپرسی.
شعر…
ادامهی مطلببرای گمکردنِ آهنگ
برای نسخ جهان به پوستی سرخ
صدایتان میزنم، ای کودکان
با …
دریاچهی راکد را رها کنید
و در آستانهی بار
میزی را که میگریزد را …
نوجوانی در روزهایی گذشت بسان ابرها
چیزی دلپذیر،
و مرئی
به واسطهی تاریکی و …
گوزیدن
هیچ لطفی ندارد
وقتی تنهایی…
اگر در را باز کنم
زنی آنجاست
این نکته تایید میکند
که واقعیت، وجود …
بی هیچ ژرفایی
تا مسکنی برآورد ستارگان را
در شبی نو،
شعر با این …
آنچه به خاطر هراس بر زبان نمیآید
نه معماست،
نه فردایی
که بتواند دیگر …
ثروتمندی با من گفت
که فقرا احساسات ندارند.
تغزلی بود،
یک «من» ژرف،
یک …
آن گامها: دنبال او میگردند؟
آن ماشین: دمِ خانهی او میایستد؟
آن مردان، در …
یک لمس است این آیا
که مرا تا هویتی تازه میلرزاند؟
شعلهها و اثیر …
و اندوهگینم من و
شادم من.
هرچه مال من، دیگر از آنِ من نیست. …
با قایقهای کاغذی
میتوان هر مغاکی را پیمود.…
خاکستریِ مو،
به صدا نفوذ میکند،
به اقلیمی که جان در آن میبالد
انگار …
روستایی از نور
در سایه
خواهد سوخت…