در واپسین دم حیات
مشهور بود و سرمایهدار
و مردم، چند شهر را
به …
رهگذر
آخرش رهگذر، دختره رو با خودش برد تو تخت.
درو از پشت قفل کرد…
هنر
– هنر،
بیشتر و بیشتر!
– همه بازیاست،
که همه زندگی ناب است و…
یک ترانه از بومیان اتومی مکزیک
میگذرد، میگذرد رود و
هرگز آرام ندارد.
میگذرد، میگذرد باد و
هرگز آرام ندارد.…
او کیست ؟
او کیست، آن وحشیِ مشفق سیال؟
منتظر تمدن ایستاده است یا بر گذشته از …
پسرک و سیب ها
تمام شب،
سیبها فرو میافتادند در باغ
وقتی پسر همسایه جان میداد.
همانکه یکبار …
چطور نباشیم ؟
امروز دوستی از من پرسید : «چطور نباشیم؟»
«چطور نباشیم و آزاری نرسانیم
به …
حق با شعلهها بود
حق با شعلهها بود.
من اما به این باور رسیدهام
که نمیتوان هیچ زنی …
بی دفاع
مه بهاری.
یگانه پرتو خورشید،
کور چون چوب عصای مردی نابینا
راه خود را …
خواستن ات
بازار سکوت بود
بازار سکوت بود. زنان مویان میراث خویش را میپراکندند، لباسهای چرب را و روز …
ادامهی مطلبریاضیات همدردی
رز سیاه
هایکو
سکون:
به صخره رخنه میکند
مویهی زنجره.…
موهایش
ریشهی موهایش داغ میشود
وقتی شانهشان میکند
باد در علفها میپیچد.…
هایکو
به خواب که میروند
کوهها
رها میکنند پرندگان تابان را.…