برتن یارم کفن سرخ میپوشند
و تنام باران مشعلهای مشتعل است.…
شعر اسکیمو
در روزگاران دور عتيق
وقتی مردم و حيوانات بر زمين میزيستند.
آدم میتوانست حيوان …
قرار بود بیست نسل در درون من باشند
قرار بود بیست نسل در درون من باشند.
لااقل.
نمیتوانم توضیح دهم چرا
اما …
پایان جنگ
خاطرهی سوزانِ
زمین داغ،
پایان روزهای جنگ. …
اسب
چرا همیشه اسبها
برهنهاند به چشممان
اما گاوها
هرگز؟…
سرد و سبک
میشود سبک باشم و سرد
چون اولین برف
که دیر میبارد و
خاموش است…
سرزمین میان ما
سرزمین میان ما
عریان شدهاست،
مناظر برهنه.
از ما
فقط چیزهایی بر جا ماند…
یار جوان من
یار جوان من،
سرانجام از این صخرهها صعود کردهایم
تا خیره شویم به دریای …
یک تار موی تو
غروب
تختم را مرتب میکردم
یک تار موی تو را یافتم
تمامِ آنچه برای …
وداع را هربار
وداع را هربار
که چهره به چهره درآمدیم
در تنیدن و آغوش انگار
حرف …
قایم باشک
یکی از دیگری پنهان میشود
پنهان میشود زیر زبانش و
دیگری
زیر زمین دنبالش …
آه، اگر هرگز نمیرم
بیمعنا مییابم خود را
میگریم، غم میخورم، فکر میکنم
حرف میزنم، به یاد میآورم:…
انسان را دوست دارم
آواز مرغان مقلد را دوست دارم
پرندگان چهارصد صدا را.
سبزی یشم را دوست …
آوازی را بشنو ای قلب من
آوازی را بشنو ای قلب من:
مویه سر میکنم: سرشارم از رنج.
در گلستان …
رویاهای بر نیامده
چمن، باران به رویا میبیند و
درخت، باد.
تنها در طلسم هزارتویمان
بر تور …
مرگ استعاره ها
عنکبوتی از ديوارم بالا میرفت
دستپاچه و عجول
لنگه کفشم را برداشتم و نشانهگيری …