با من شریک شو
در نان هر روزهی تنهاییام!
پر کن با حضورت
دیوارهای …
لحظه ی حال
گروهی میگویند: هزارسال را به خاطر میآورند.
بعضیها میگویند:
پیشترک هزارسال بعدی را دیدهاند.…
تنها بودم، مطلقن تنها
تنها بودم، مطلقن تنها.
حتی خواب شبانه ترکام کرده بود.
ناگهان چیزی شنیدم،
از …
چقدر میارزد؟
چقدر میارزد یک چارک از تاریکی؟
چقدر میارزد موی سفید؟
مائیم در کار زیستنِ …
خنده
نمیتوانی اين دريا را اهلی کنی
نه با تحقير، نه با جذبه.
ولی میتوانی …
بیگانه
شعری که نمیسرایم
شعری که نمیسرایم
شعری که سزاوارش نیستم
هراس بودن
دو معبر آینه:
در من …
گمشده در مه
گمشده در مه
مرغ زرین پر و یارش
دو سنگ پرتابی به دست اشتیاق…
دریا
دریا
مردن نیست
اما دَوَران ابدی تبدلهاست.…
و در نهایت
و در نهایت
تنها زبان ماند و
آن دیوان عتیق خدا
که گذشت است.…
حقیقت ندارد!
حقیقت ندارد!
من عوض نشدهام
در رویاهای من
تو
همیشه بیست سالهای.…
چهساده است غیاب؟
نمیتوانی بمیری
نمیتوانی زیر خاک بمیری.
نمیتوانی بی آب و هوا بمیری.
بی شیر و شکر،…
یک خود کشی زیبا
غروب
لطایفش را بر فرش میگستراند و
متوقف میکند
بیثباتیاش را
پیش روی آینه.…
ناخدا و طوطی
به دریا میروم من، ای دختر!
«اگه منو با خودت نبری
از یادت میبرم، …
زنان
زنان
کتابهایی هستند که بایدشان نوشت
پیش از مردن
پیش از بلعیده شدن
پیش …