تنها بودم، مطلقن تنها.
حتی خواب شبانه ترکام کرده بود.
ناگهان چیزی شنیدم،
از جنس کلمه نبود
صدا بود
صدای سه آه
عین خزیدن باد در آرد
«چی میتونه باشه؟ نمیتونم صبر کنم.»
با خود زمزمه کردم و
موهایم را با شراب بالا دادم و
ایستادم و
لخت در تاریکی
دنبال چیزی میگشتم
چند لحظه بعد،
گرمای سیاه دستم
کشویی را باز کرد
بیدها لباسها را جابجا میکردند
من از جسمام فانیترم…