دختر زیبا، پستهانهایت با آفتاب صبحگاهی بازی میکنند
بالا میپرند
خواهرانِ خوشههای انگورند و …
شهر
امروز شهر شبیه یک رز سفید است
شبیه یک ویولن
یا یک صدف حلزونی.…
آلبومهای عکس
در آن پاییز که غژغژ میکنند درهای پارک
و قدمها بر زمین، زیر ردپاهای …
خدا نگهدار!
سفر به خیر تصاویر
شما که رها میشوید از نوک انگشتانم
چون پینهدوز مادهای…
پراگ صد مناره
پراگ صد مناره
با انگشتهای تمام قدیسان
انگشتهای عهدشکن
انگشتهای آتش و طوفان
با …
در ستایش بخاریها
دودکشهای بخاریها، آسمان آبی را بمباران میکنند
آتش تفنگهای خودکار با صدای تقتقشان
درهم …
ساعت چهار عصر در روزی مشخص از بهار
داستانی خواندهام
اسمش را از یاد بردهام
آنچه به یاد میآورم یک میز چوبیاست…
یاس بنفش موزهی میدان سنت ونسل
گلها را دوست ندارم زنان را دوست دارم ولی وقتی که میان یاسهای بنفش …
ادامهی مطلبپراگ با انگشتهای باران
در هیچ چیز نیست نه در آنچه به عبارات زیبایی و سبک بیان شدنی …
ادامهی مطلبزنگهای پراگ
بر تو خیز بر میدارند زنگهای پراگ، تا گنجههایت را رها کنی. بر تو …
ادامهی مطلبماه بالای پراگ
دکوراتور گچاش را هم میزند. چراغی روغنی بالای نردبان روشن کردهاست. ماه است. مثل …
ادامهی مطلببالکنها
از یاد مبر ای دوست که نه پرندهای و نه ماهی آغوشی را دیدی …
ادامهی مطلبپراگ در زمستان
با باد دست و پنجه نرم میکنی زنگها خاموشاند شهر آدمکی برفی ساختهاست روی …
ادامهی مطلبساعت در گتوی قدیمی یهودیان
زمان بر خیابان «پرکوپی» میگریزد مثل دوچرخهسواری در مسابقه که خیال میکند میتواند از …
ادامهی مطلبحومهی شهر
حومهی شهر، کلاه حصیری براقیاست با بازی ناتمام ورق. حومهی شهر کامیون کهنهخر است …
ادامهی مطلب