بالکن‌ها

بالکن‌ها


از یاد مبر ای دوست که نه پرنده‌ای و نه ماهی آغوشی را دیدی و بالکن‌ها را یافتی آدمی گاه سرش را به دو دست می‌گیرد: آه چه سرگیجه‌ای برای مهمانی اصلا دیر نیست چه در میان چراغ‌های باروک یا در داربست قفس‌های کار   نه چنان دیر که روشن کردن فانوس‌های چینی را آموختی تا زیبایی سفید را در منابر وعاظ ببینی آن‌ها که با کفش‌های راحتی طلایی  راه می‌رفتند با منگوله‌های رنگی که از آرنج‌هاشان تاب می‌خورد منگوله‌ها، فنجان‌های کوچک چینی‌اند که به سلامتی شهر بالا برده می‌شدند. خانه‌ای را می‌شناسم بلندبالا چون آرایش مویی   روبانی   یا گل سرخی خانه‌ای با سینه‌هایی که به تاج گل آراسته‌است که در صفوف منظم زانو زده‌اند نیمه‌شب، بالکن بیوه‌ای است با کسی بالای شهر، شطرنج بازی می‌کند عریان ایستاده‌است، چراغی در دست بختکی بر او می‌افتد شبیه آینه‌ای جیبی کلیدی بر سنگفرش جرینگ جرینگ می‌کند شکوفه‌ای می‌افتد کسی یک مشت الماس‌ پراکنده‌است. بالکن، انگار لباسی خالی بر می خیزد باد دستکش خالی‌اش را با عطر یاسمن‌ها پر می‌کند به سبدهای آویزان نگاه می‌کنی با مشعلی که بالای آن‌ها می‌سوزد تاج‌ها چه آسان بر هر سری می‌نشینند ستاره‌ای رهاشده، انگار در خانه‌ای مشتعل دیدار زن و آتش. تقلاهای نابرابر را می‌بینی دست‌های پرمو و شعله‌های آتش چه زیبایند بالکن‌ها، در قرنی از زنان بی‌پستان میان خانه‌‌هایی که از زندگی پر همهمه اند زیبا  مثل فواره‌ای که در مراسم تدفین بازی می‌کند مثل زهدانی که از آن سر بهار، گل‌های ریخته و بستر بی‌آسمان پدیدار می‌شود پشت آن دستشویی‌های سفید و سیاه قدم می‌زنم که بخاری معلق بالایشان  می چرخد انگار کسی گفته: خداحافظ انگار کسی آه کشیده است انگار کسی با من آهسته حرف زده‌است آه بالکن‌ها! جفت فاخته‌های مرمری همیشه آماده‌ی بال‌گشودن در نور ماه بدر به شانه‌های یخی می‌مانند پوشیده از رگبار نقل‌ها امروز عصر اما حتی زیباترند ، جعبه‌های شیشه‌ای‌اند به عبث دنبال زنی می‌گردی که عطرش تو را به خواب برد انگار مراسم عروسی تازه تمام شده‌است  آه کرجی‌ها انگار داشتم دستمال گم‌شده‌ای را بر می‌داشتم انگار جایی زنبق دره‌ای محو می‌شد قوهای سیاه و سفید آماده می‌شوند تا بالای پنجره‌های بسته پر بگشایند یک نگاه دیگر یک آکورد دیگر یک بال بهم‌زدن دیگر در سرخی غروب و خانه‌ها، خانه را به حرکت در می‌آورند کسی گیتار می‌زند کسی خداحافظی می‌کند شاید دسته‌ای از گل‌ها را پرتاب می‌کند.

درباره‌ی محسن عمادی

محسن عمادی (متولد ۱۳۵۵ در امره، ساری) شاعر، مترجم و فیلم‌ساز ایرانی است. عمادی در دانشگاه صنعتی شریف، رشته‌ی مهندسی رایانه را به پایان رساند. فوق لیسانس‌اش را در رشته‌ی هنرها و فرهنگ دیجیتال در فنلاند دریافت کرد و تحصیلات تکمیلی دکترایش را در دانشگاه مستقل ملی مکزیک در رشته‌ی ادبیات تطبیقی پی گرفت. او مدیر و صاحب امتیاز سایت رسمی احمد شاملوست. اولین کتابِ شعرش در اسپانیا منتشر شد و آثارش به بیش از دوازده زبان ترجمه و منتشر شده‌اند. عمادی برنده‌ی نشانِ افتخار صندوق جهانی شعر، جایزه‌ی آنتونیو ماچادو و جایزه‌ی جهانی شعر وحشت در اسپانیا بوده‌است و در فستیوال‌های شعرِِ کشورهایی چون فرانسه، اسپانیا، مکزیک، آمریکا، هلند، آلمان، پرتغال، برزیل، فنلاند و ... شعرخوانی کرده‌است. در حال حاضر ساکن مکزیک است. وی اداره تارنمای رسمی احمد شاملو و نشر رسمی الکترونیکی آثار شاملو از جمله «کتاب کوچه» را بر عهده دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.