دکوراتور گچاش را هم میزند. چراغی روغنی بالای نردبان روشن کردهاست. ماه است. مثل آکروباتی حرکت میکند. هروقت پیدا میشود وحشت میآفریند. قهوهی سیاه را سفید میکند. پیشنهاد میکند به چشمهای زنان جواهر بچسبانند. بسترهای خواب را به اتاق احتضار بدل میکند. روی پیانو خانه میکند. قلعه را چون صحنهی تئاتری نور افشانی میکند. پراگ امروز تاریخش را به یاد میآورد رودخانهی عید را که نوسان فانوس چینی را تماشا میکند زنگها را که مثل بشقابها شکنندهاند. مسابقهای بزرگ در پیش خواهد بود. سراسر شهر فرشهای سفید پهن شدهاند. در تراژدی بزرگ، ساختمانها قوانین خود را دارند، همه به جهان زیرین تعلق دارند. ماه به اتاق زیرشیروانی کوچک وارد میشود روی میز سوسو میزند، مرکبدانیاست، هزاران نامه با جوهرش نوشته خواهد شد، و یک شعر.
